دل به سوداي تو جان در بازد

شاعر : عطار

جان براي تو جهان در بازددل به سوداي تو جان در بازد
هرچه دارد به ميان در بازددل چو عشق تو درآيد به ميان
سر به دعوي زبان در بازدور بگويد که که را دارد دوست
دل برافشاند و جان در بازدهر که در کوي تو آيد به قمار
جان و دل نعره‌زنان در بازدهر که يک جرعه مي عشق تو خورد
همه‌ي نام و نشان در بازدجمله‌ي نيک و بد از سر بنهد
گر همه سود و زيان در بازدهيچ چيزش به نگيرد دامن
هر چه کون است و مکان در بازدجان عطار درين وادي عشق